زنگ گرفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگارگرفته. اکسیده. بااکسیژن ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) :
عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند.
ناصرخسرو.
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.
خاقانی.
، به آفت زنگ مبتلا شده: کشتی زنگ زده. زرع مأروق. زرع میروق. غلۀ زنگ زده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
زنگ گرفته. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنگارگرفته. اکسیده. بااکسیژن ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) :
عمر پرمایه به خواب و خور، بر باد مده
سوزن زنگ زده خیره چه خری به کلند.
ناصرخسرو.
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد.
خاقانی.
، به آفت زنگ مبتلا شده: کشتی زنگ زده. زرع مأروق. زرع میروق. غلۀ زنگ زده. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)